بال مرا دگر کجا میبری؟

 

با تو ام ای یار که دوری از من

با همه دلخوری صبوری از من

 تو آن نبودی که به یک خنده ات

 خزان من پر شد از اندیشه ات؟

ببین که در هجر تو افسرده ام

هر نفس اینجا غم تو خورده ام

 همنفسم هر نفس اینجا غم است

فکر نکن بدون تو غم کم است

منی که رندانه تو را خوانده ام

با همه پروانگی ام مانده ام

حال که از بام دلم میپری

بال مرا دگر کجا میبری؟

بال مرا سوخت چراغ شبت

هر قدم اندوه به راه شبت

گرمترین ؛گرمی دستان توست

 زلف من از دیر پریشان توست

بی شمع تو خاموش شود خانه ام

مگر نه این است که پروانه ام؟